رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

سال نو مبارک

من عاشق تو هستم... عاشق چشمانی که اقیانوسی از آرامش را در خود دارد عاشق دستانی که خداوند ، نوازش را با الهام از آنها معنا کرده است! و عاشق لبخندی که زیبائی را تمام و کمال به تصور می کشد...             رهامم ، گل زیبای من ، چهارمین بهار زندگیت پر گل...       ...
30 اسفند 1391

ننوشته از قبل

یک روز مامان رفته بود دنبال یک سری از کارها ، رهام پیش بابا مونده بود . بعد که اومدم بهم گفتی مامان من "امام رضا دلست کلدم". گفتم کوش؟ گفتی ایناهاش.   قربونت برم که عاشق امام رضا هستی عزیزمممممم. ...
29 اسفند 1391

شکار لحظه ها

من داشتم تو آشپزخانه کار می کردم دیدم صدای گل پسر نمی یاد. برگشتم دیدم به این شکل دارن مطالعه می کنن ایشون : مجله نبات کوچولو که رهام خیلی دوستش داره . هفته گذشته رهام جون هوا همش برفی و بارانی بود. فرصت رو غنیمت شمردیم و باهم دیگه حسابی خونه تکونی کردیم و تقریبا کارامون تموم شده. آشپزخانه و اتاقها و پرده ها و شیشه ها حسابی برق افتادن ولی از ترس تو اصلا اونور پنجره رو تمیز نکردیم اخه من که حریف تو نمی شم که بری یک طرف دیگه گفتم پنجره رو باز کنم تو سرما می خوری. این روزها هم که به خاطر فصل بهار طبق معمول هر سال حساسیت داری و چشماتو میخارونی و عطسه میکنی و آب ریزش. بابا برات شربت زادیتن خریده که بهت بدم. امشب خیلی خواب الو بودی زود خوا...
29 اسفند 1391

تولد مامان پروانه

سلام عسل مامان. شیرینم ، پسر ناز مامان. امروز تولدم بود. وای که چقدر خوشحالم که تو رو دارم . زندگیم رنگ و بوی دیگه ای داره. همه چیز و همه کس من فقط تویی. همه آرزوی من و خوشی و امیدم به زندگی فقط تویی. عزیزترینم این چند روزه که همش سرمون به عروسی رفتن و تولد بازی و خونه تکونی و خرید سپری شد و چقدر تو خوشحالی از این موقعیت که می تونی بری بیرون . دیروز که آخرین پنج شنبه سال بود من و تو و پدر جون صبح رفتیم آرامگاه مادرجون. چقدر دلم براش تنگ شده بود. بوسیدمش. خدا همه اسیران خاک رو رحمت کنه. دیشب پدرجون و خاله ها و دایی خونمون مهمون بودن و کلی تولد بازی کردیم و خیلی خوش گذشت . و تو تا تونستی شیرین زبونی کردی. امشب هم بابایی و ...
29 اسفند 1391

روزهای اخر اسفند

سلام برگ گلم عزیز دلم. بالاخره عروسی ها تموم شد این عکس رو توی عروسی امیر انداختی این عکس رو توی عروسی لیلا    رهام جونم بر عکس همه من و تو کلی وقت اضافی داریم اخه کارامونو از اول اسفند شروع کردیم از خونه تکونی تا خرید و خلاصه دیگه هیچ کاری نداریم واسه همین همش میریم گردش.  دیروز صبح هم با همدیگر بعد از مدتها رفتیم پارک. وای که چقدر دوست داشتی. اخه مامانی هوا سرد بود و نمیشد که بریم پارک امروز باز بردمت پارک البته بعد ازظهر که کمی هوا سرد شده بود. به خدا می سپارمت ای عزیز تر از جونم ...
29 اسفند 1391

آسمان آبی زندگی مامان پروانه

آسمون آبی زندگی مامانی.قشنگ مهربونم. شیرینم. به عشق تو زنده ام ،همه وجودم.   رهامم در حال خانه تکانی ( البته تا این چارپایه رو دید یادش اومد که باید خانه تکانی کنه) بنابر این تمام اقصی نقاط خونه که تا حالا امکان دستیابی بهش نبود ، با این نردبان بهش دسترسی پیدا کرد . از جمله بالای یخچال که جای موبایل مامانه. از توی آشپزخانه تا توی حال تمام جاها رو سرک کشیدی. مگه گذاشتی من کارمو انجام بدم.  بهم میگفتی مامان توبتی الانم نوبت منه.  مامان قربونت بره که معنی همه لعات رو می دونی.    ...
24 اسفند 1391

روزهای خوب اسفند

سلام بگرگلم خدا رو شکر این چند روز هم به خوبی سپری شد. تولد سارینا جون و بعد هم ولیمه مامانی و بابایی. کلی بهمون خوش گذشت. مخصوصا به تو رهام جونم که کلی بازی کردی و دورت که شلوغ بود خیلی بهت خوش گذشت نازنینم. عکس تولد سارینا رهام با پدر جون و دایی ها و زندایی ها و البته سارینا جون و خاله الهام     وای که چقدر تو با سارینا دعوا می کنی . الان که  این عکس رو داشتی می دیدی بهت گفتم رهام جون چرا اینقدر سارینا رو اذیت کردی ، گفتی نه داشتم موهاشو درست میکردم. روز ولیمه هم که دیگه نگذاشتی ازت عکس بگیرم و موبایل رو هی از من گرفتی و عکسهای  کج و کوله از هر دری بگی گرفتی. ...
19 اسفند 1391

ولنتاین روز عشق 1391

عشق من و بابایی، امروز روز عشقه و همه به کسایی که دوستشون دارن این روز رو تبریک میگن. میدونی مامانی عشق من و بابایی کیه؟؟؟؟؟؟ تو عزیز دلم، تو که جزیی از وجودمی، تو که دنیایی رو با یه تار موت عوض نمی کنم.... پسر کوچولوی من، تموم هستی من،  امروز اومدم تا بهت از طرف خودم و بابایی این روز قشنگ رو تبریک بگم  و بگم که چقدر دوستت دارم رهامم گل پسرم، مثل همیشه منم عشق کوچولومو می سپارم به دستای مهربون خدا.....همونی که تو رو بهمون هدیه داد همونی که هر چی داریم و نداریم از اوست همونی که بیشتر از مامان و بابا دوستت داره همونی که با عشق بی کران تو رو و همه ما رو آفرید..آره مامانی عاشقترین عاشق ها، خدای مهربونمونه می خوام ا...
19 اسفند 1391

ستاره آسمون خوشبختی

عشق مامان سلام. رهامم از کجا برات بگم آها از اینجا میگم که امروز من و تو بابایی قرار بود برای چکاپ گل پسر بریم پیش دکتر حسینی. رفتیم و چقدر شلوغ بود. کلافه شدیم بعد هم دکتر همه چیزو معاینه کرد و خدا رو شکر گفت خیلی خوبه و ویتامین هاتو عوض کرد. میگفت ویتامین باید هر دوماه یکبار عوض بشه وگرنه به جای سود ضرر داره. بعد کف پاتو معاینه کرد و گفت صافه . مامان انگار دنیا رو سرم خراب شده بود. گفت باید کفش طبی بپوشه. راستش مامان دنیا سرم خراب شد گاهی وقتی توی خیابون می دیدم بچه ها ازاین کفشها پاشونه که هم تو گرما و سرما باید این بوت ها پاشون باشه خیلی ناراحت می شدم. چه برسه به اینکه تو باید بپوشی . نمی دونی چه حالی شدم و رفتیم با بابا به اون آدرسی ک...
19 اسفند 1391

سلام فرشته آسمونی مامان

نازنین پسرم  بهترینم ، شیرین زبونم. چقدر خبرهای خوب دارم برات قشنگم. اول اینکه تولد عمه سمانه و مهرسا جون بود (6 و 7 اسفند) تولدشون مبارک. من و تو بابایی رفتیم خونشون و تو کلی با صندوق مهرسا بازی کردی. مهرسا یک صندوق داره که مثل مال فروشگاه شهرونده و تو عاشقشی همش با اون بازی می کنی . جدیدا هر چی گیرت می اد که شبیه تلفنه از جمله بارکد خون این دستگاه صندوق رو میگذاری در گوشت و میگی الو سلام خوبی؟ خدا فظ. ای دورت بگردم من. بعد میگی مامان بیا با تو کار دارن بعد من میگم کیه میگی دوستت. قربون او بازی کردنت بشم من. اره یک شب هم رفتیم خونه عمه شیرین بابا که از مکه آمده بودند و کلی اونجا با بچه ها بازی کردی و خوش گذرونی و دیگه نمیخواستی برگ...
14 اسفند 1391
1